شوخی

گویند در قدیمهای زمان، یا همان زمانهای قدیم، که هنوز اتوبوس اختراع نشده بود،

 یک روز کلاغی و روباهی و اردکی سوار هواپیما شدند تا از بلخ به بخارا سفر کنند.

 هر سه هم جوان بودند، هم اهل شوخی.

با خود گفتند: بیایید مهماندار را اذیت کنیم!

 

پس، کلاغ دکمه مخصوص احضار مهماندار را فشار داد. چراغ بالای سرش روشن شد.

بانوی مهماندار آمد و در کمال ادب پرسید: بفرمایید جناب آقای کلاغ، کاری داشتید؟

کلاغ خنده ای قارقاری کرد و گفت: نخیر! قاری نداشتم، یعنی کاری نداشتم. و هر سه زدند زیر خنده.

 

برای بار دوم، اردک نمکی (بر وزن پفک نمکی) دکمه احضار را جیز کرد (یعنی فشار داد)

 بانوی مهماندار، با یک لبخند کشمشی جلو آمد و گفت: از من کمکی برمی آید؟

اردک قاه قاه خندید و گفت: نخیر از شما اردکی (یعنی کمکی) برنمی آید!

و هرسه آن چنان خنده ای سر دادند که هواپیما به لرزه درآمد و توی دست انداز افتاد.

  

     

  

حال نوبت آقا روباهه بود. او نیز دکمه را فشار داد و مهماندار را فراخواند.

 باز همان بانوی مهماندار از راه رسید و با لبخندی که درونش خشم نهفته بود گفت: جناب روباه، کاری بود؟

روباه خنده ای تحویلش داد و گفت: نخیر، سرکاری بود.

 

مهماندار که خشمگین شده بود، گفت: جدی؟! سپس گردن روباه را گرفت و از صندلی بلندش کرد و گفت:

 تو را باید از هواپیما پایین انداخت. آن گاه او را تا جلوی در هواپیما کشید و برد.

روباه نگاهی به او کرد و گفت: جدی نمی گویی!

 مهماندار در هواپیما را گشود و گفت: نیک نظر کن تا ببینی جدی می گویم یا شوخی!

 

روباه در حالی که مثل آفتابه اشک می ریخت گفت:

کلاغ و اردک هم با تو این شوخی را کردند، چرا فقط زورت به من رسیده؟ و می خواهی مرا کله پا کنی؟

 

مهماندار گفت: آنان پرنده هستند و در قانون ما هواپیماییها احترامشان واجب است،

 ولی تو که پرنده نیستی، غلط می کنی از این شوخیها می نمایی!

پس او را هل داد و میان بلخ و بخارا پیاده اش کرد.

 

نتیجه: اگر پرواز بلد نیستی، مثل بچه آدم سوار هواپیما بشو.

 

ضرب المثل: کبوتر با کبوتر باز با باز، کند همجنس با همجنس شوخی!

برگرفته از کیهان بچه ها
نظرات 2 + ارسال نظر
نادم چهارشنبه 1 مرداد 1393 ساعت 12:50 http://aziiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiizam.blogsky.com

کاش می دانستی آنچه نمی گویی... روزی برای من حسرت و برای تو پشیمانی به یادگار خواهد گذاشت! کاش می دانستی ...تا ابد در حسرت نگفته هایت می مانم!

مرتضی شنبه 22 خرداد 1395 ساعت 10:07 http://www.bimaryha.blogsky

سلام دوست قدیمی من مرتضی ازوبلاگ حرفهای جوانی هستم و چون همیشه جوونارادوست میداشتم ومیخواهم به هشون خدمت کنم وبلاگ جدیدی زدم به نام بیماریهای خاموش دوست داشتی سری بزن . هدفم ازنوشتنها این است که همه سالم وشاد باشیم تااززندگی لذت ببریم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد